در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به تئاتر «باغ وحش شیشه‌ای»

جهان شیشه‌ای ...

نگاهی به تئاتر «باغ وحش شیشه‌ای»

جهان شیشه‌ای ...

نوید جعفری*، کدام پل در کجای جهان شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی‌رسد...**

 

پرداخت یک اثر نمایشی چه با درون مایه یک نمایشنامه یا تئاتر نوشت ایرانی یا خارجی همواره دشواری های بسیاری داشته است.

دشوار از آن جهت که اصلی ترین چالش پیش روی کارگردان رسیدن به جهان ذهنی و درون متنی است که نویسنده همه توان و تلاشش برای رسیدن به آن را به کار بسته است و گاهی عدم درک این موضوع و با فهم غلط آن جهان با دنیای ذهنی کارگردان منشأ تحلیل های اشتباه و نادرست در خصوص اثر و نهایتا اجرایی فاصله دار خواهد شد.

در این میان آثار برخی نویسندگان همانند تنسی ویلیامز به دلیل دنیای که در آن تجربه زیستی داشته و اصولا با زیست ما تضادها و تفاوت های بنیادین دارد ، بدون در نظر گرفتن ماهیت انسانی و دغدغه های آدمهای نمایش شاید نتواند مخاطب را با خود همراه کند.

باغ وحش شیشه‌ای پیش از این بارها به صحنه رفته است و حتی اقتباس سینمایی بهرام توکلی با نام «اینجا بدون من» که نمونه ای از تلاش برای نزدیکی داستان با فضای امروز جامعه ایران است ساخته شده که همچنان هم فیلمی قابل احترام و مورد توجه است.

تئاتر «باغ وحش شیشه ای » به کارگردانی علیرضا بنیادی تلاش کرده تا از این سد بگذرد و مخاطب را نه تنها از طریق خط داستانی بلکه از طریق ایجاد تئاتربه شکل کاملا مشهود با خود همراه کند.

مشهود از آن جهت که به جای رسیدن به اجرایی با مولفه های داستان گویی و قرار دادن مخاطب در دل یک فضای شبهه واقعی که، چه در طراحی صحنه و نور ، چه در گریم و لباس و چه در نوع میزانسن و حتی مدل بازیگری همه‌چیز کاملا مشهود، تئاتریکال و نمایشی است.

گویی مخاطب در آن فضای مدور و چند سویه شبیه به چادر نمایش های سیرک، قرار است شاهد زندگی یک خانواده و از دست رفتن رویاهای آدمی باشد.

تمام خانه در چند دایره نورانی در نظر گرفته شده است، به همراه چند چهارپایه و در نقطه پرگار دایره هم ویترین شفاف از حیوانات شیشه ای که دلبستگی دختر خانواده است.

آدمهای نمایش تمام رفت و آمد هایشان در همین دور تسلسل دایره ای است گویی هرچه میروند قرار نیست به جایی برسند و نهایتا به همان نقطه آغازین می‌رسند.

چهره پردازی هم در خدمت همین نگاه کلی اثر است، چهره های بی روحی که تنها با رنگ و لعاب غلیظ هیات انسانی دارند و بیشتر شبیه عروسک های چینی قدیمی هستند.

این نگاه کارگردان به آدمها در طراحی با تصویر دفرمه پدر در بالای سر دایره تکمیل می‌شود، او معلق میان رفت و آمد خانواده و گذشته و حال اگر چه شبیه عروسک گردان های خیمه شب بازی در بالا قرار دارد اما گویی نخ های اتصال خودش هم به بالاتر وصل شده است و هزارتویی ساخته می‌شود از این معلق بودنی که هرچه آدمهای داستان تلاش میکنند به جایی نمی‌رسد.

این موضع کارگردان پیرامون نمایش در نمایش بودن اثر آن را شبیه به قرار دادن دو آیینه مقابل هم میکند که بی نهایت تصویر را در مقابل هم قرار میدهد و ته ندارد.

آنچه در طراحی و کارگردانی «باغ وحش شیشه ای » لحاظ شده است رسیدن به همین است، مخاطبان که همزمان نظاره گر بازیگران و سایر بینندگان هستند، از نمای بالا تمام صحنه یک دایره تو در تو است که می‌تواند در ذهن مخاطب شبیه هر تصویری از خود زمین باشد.

 

علیرضا بنیادی پیش از این با کارگردانی آثاری از شکسپیر از فرم کلاسیک تلاش کرده بود دست به تجربه های تازه بزند، همانند تغییر فضای کلی اثر و نزدیک کردن آن به دایره معادلات امروز جهان، استفاده از زبان روز به جای زبان نمایشنامه و یا ترکیب فضای کلاسیک در تئاتر مینی مال و مدرن، اگرچه برخی از این تجربه ها چندان به مذاق مخاطب خوش نیامد و موفق نبود اما جسارت او در آزمون و خطا قابل تحسین است و نتیجه آن را می‌توان در آخرین کارگردانی او دید که توانسته هم رضایت مخاطب را به همراه داشته باشد و هم به مولفه هایی شخصی دست پیدا کند.

اگر در آثار قبلی این کارگردان بخشی از این تجربه گرایی به دلیل عدم توانایی برخی بازیگران به سر منزل مقصود نمی‌رسید، در این اجرا استفاده از یک تیم بازیگری هوشمند که هم با نگاه کارگردان همسو است و هم تحلیل درستی نسبت به متن داشته، به برگ برنده کار بدل می‌شود.

بازیگران این مدل بازی در بازی را بدون آنکه به دام اغراق بیافتند، درک کرده اند و در طول اجرا مخاطب را به خوبی با خود همراه می‌کنند.

اگرچه همچنان جا برای روان تر کردن دیالوگ گویی ها خصوصا در لحظات اطلاع رسانی به مخاطب وجود داشت که می توانست به کم کردن فاصله مخاطب و صحنه کمک بسیاری کند.

در نهایت «باغ وحش شیشه‌ای» در فضای امروز تئاتر فارس که متاسفانه ، مملو از آثاری فاقد بن مایه اندیشه است که حرفی برای مخاطب امروز ندارد جز اینکه سطح ذائقه مخاطب را در حد اجراهایی پر زرق و برق اما تهی از معنا پایین بیاورد اثری قابل احترام و شریف است، شریف از آن جهت که بنای خودنمایی ندارد، به دنبال رسیدن به مولفه ای قابل درک است و توانسته تا حد بسیاری این اتفاق را رقم بزند.

به زعم نگارنده و با توجه به سالها اجرای آثار نمایشی غیر ایرانی اعم از کلاسیک و مدرن آنهم از نویسندگان مختلف از مولیر و شکسپیر و چخوف گرفته تا داریو فو ، اشمیت و ... شاید زمان آن رسیده تا رویکردی متفاوت در اجرا همانند آنچه در اجرای اخیر باغ وحش شیشه ای اتفاق می‌افتد را شاهد باشیم.

هرچند اگر معضلات و مشکلات مختلف اعم از مشکلات سخت افزاری و مدیریتی در حوزه تئاتر کشور نبود چه چیزی بهتر از اینکه همزمان با اجراهای مستمر و کلاسیک از آثار درخشان نمایشنامه نویسان مطرح ایران و جهان بر صحنه های کشور، شاهد اجراهای متفاوت از همان متون هم باشیم تا مخاطب این روزها علاوه بر مشاهده آثار به شکل مدون و کلاسیک با نمونه های دیگر اجرا نیز آشنا شود.

 

*نویسنده و منتقد سینما و تئاتر 

** گروس عبدالملکیان