در حال بارگذاری ...
...

سیاه بازی، حکایت خنده‌های رنج

سیاه بازی، حکایت خنده‌های رنج

یادداشت محمد مهدی شهابیان در خصوص اجرای نمایش « رام کردن زن سرکش» به کارگردانی علیرضا صدری

محمدمهدی شهابیان؛ سیاه‌بازی، روایت خنده در دل رنج است؛ زاده‌ی کوچه‌ها، زبان مردم فرودست.

نمایشی سنتی و مردمی که در آن «سیاه» با چهره‌ای رنگ‌شده و زبانی تند و تیز، از دل طنز به اعتراض می‌رسد. ساده‌دل است، اما هوشیار؛ بی‌ادعا، اما ژرف‌اندیش. در پسِ هر خنده‌اش، رازی از حقیقتی تلخ نهفته است. ما در شهری زندگی می‌کنیم که خواستگاه این هنر کهن است.

نمایشنامه‌ی «رام کردن زن سرکش» اثر استاد داوود فتحعلی‌بیگی، این‌بار به کارگردانی علیرضا صدری، از دوم تا چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۴ در سالن استادلایق، با حضور هنرمندان: آرین بنان‌ماه، علیرضا صدری، اشکان غلامی، سهیل صفایی‌فرد، فاطمه عباسی، علی‌اصغر زارع، هانیه اسلامی و میلاد امیدوار، به روی صحنه رفت.

استاد داوود فتحعلی‌بیگی، یکی از برجسته ترین چهره های نمایش سنتی ایران است. پژوهشگر، نمایشنامه‌نویس و کارگردانی که عمر خویش را وقف احیای تئاتر آیینی، به‌ویژه سیاه‌بازی و تعزیه کرده است. او نقش مهمی در زنده نگاه‌داشتن نمایش‌هایی ایفا کرده که در غبار فراموشی گرفتار آمده‌اند. دیدگاه هنری او بر پایه‌ی اصالت فرهنگی استوار است. او باور دارد که تئاتر ایرانی باید ریشه در خاک خود داشته باشد، نه آن‌که سایه‌ای از نمایش غربی باشد. هنر را ابزاری برای آگاهی، سرگرمی و حفظ هویت فرهنگی می‌داند. از جمله آثار او می‌توان به «لطیفه و ارباب» و «کل‌شیرو و داماد حاجی» اشاره کرد.

نمایش «رام کردن زن سرکش» اقتباسی بومی از اثر شکسپیر است که فتحعلی‌بیگی با بهره‌گیری از سیاه‌بازی، طنز، و زبان مردم، آن را در قالبی ایرانی بازآفرینی کرده است تا مفاهیم قدرت، روابط خانوادگی و نقش زن و مرد را با زبان سنتی و در لباسی کمدی روایت کند.

علیرضا صدری از علاقه‌مندان پرشور نمایش‌های آیینی و سنتی است و با شناختی که از او دارم، همواره کوشیده تا نمایش‌های فراموش‌شده را زنده نگاه دارد. این کوشش‌ها او ، شایسته‌ی احترام‌اند. اجرای «رام کردن زن سرکش» نیز گواهی‌ست بر همین دغدغه.

خشنودم که جوانی چنین پرتلاش، دل در گرو فرهنگ و آیین ایران دارد و برای تداوم آن از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کند. در شب سوم و هشتم به تماشای این نمایش نشستم. سیاهی که باید نمکِ نمایش باشد، این‌بار خود گره‌ی اصلی آن شده است. 

پوستر هر نمایش به‌مثابه درگاهی میان دنیای واقعی و دنیای خیال است و نمی‌توان آن را صرفاً یک اعلان تبلیغاتی تلقی کرد. در طراحی آن، با زیرکی از رنگ‌های شاد متناسب با نقش‌ها استفاده شده و فرم سنتی آن از پوسترهای کلیشه‌ای فاصله گرفته است. این پوستر را مخاطب‌پسند می‌دانم. اما تیزر، چیزی جز یک ویدیوی اینستاگرامی ساده نیست. ویدئویی که تنها بازیگران را معرفی می‌کند و استفاده‌ی بی‌دلیل از آواز استاد مرتضی احمدی با شعر روحوضی، آن را از هدف نمایش دور کرده و ممکن است برای مخاطب ایجاد ابهام کند.

در نمایش‌های روحوضی، سیاه نمک صحنه است و دیگر تیپ‌ها در کنار او ایفای نقش می‌کنند. اما در اینجا، بازیگر صرفاً نام «سیاه» را یدک می‌کشد و گویی با مسلک و جوهره‌ی سیاه‌بازی آشنایی ندارد. مکاتب بر پایه‌ی ذکاوت، هوشمندی و بداهه‌پردازی استوار است؛ اما آن‌چه می‌بینیم، پرسه‌ای بی‌هدف از این‌سوصحنه به آن‌سوصحنه می‌جهد. نه لحن و گفتار بازیگران نشانی از مکاتب دارد، نه حرکات بدنی‌ بازیگران به سیاه بازی برده است . سیاه باید بدنی نرم و هم‌راه با ضرب‌آهنگ موسیقی داشته باشد، اما در اینجا، با وجود ظرفیت‌هایی خوبی که در بازیگر سیاه دیده می‌شود، رقص و بدنش در سطحی ابتدایی باقی مانده. حیف این سیاه است ، با قابلیت های که دارد گویی روی حرکات بدن خود هیچگونه تسلطی ندارد ، امیدوارم در آینده، این توانمندی‌ها بیشتر شکوفا گردد.

رقص در نمایش‌های سیاه‌بازی نه فقط تزئین، بلکه بخشی از روایت است. در انتخاب بازیگر، کارگردان نقشی کلیدی دارد؛ اما در این اثر، گویی از این مسئولیت به‌سادگی گذشته‌اند . اگر بازیگر سیاه در کنار هنرمندانی باتجربه قرار می‌گرفت، بدون شک عملکردی موفق‌تر می‌داشت ، اما بازیگر زن‌پوش ـ هوشنگ ـ با همراهی دقیق با ریتم صحنه، طنزی مؤثر پدید آورده است که تماشاگر را بیش از نقش اصلی « سیاه » جذب می‌کند. ارتباط احساسی میان نمایش و تماشاگر شکل نمی‌گیرد، چرا که تیپ‌ها به‌قدری سطحی طراحی شده‌اند که حتی ظلم پدر (آقای صارمی) نسبت به دخترش بیتا، نمی‌تواند هم‌دلی یا تأثر مخاطب را برانگیزد. در جایی که موسیقی باید امتداد بدن سیاه باشد، هماهنگی از میان این دو رفته است.

نمایش «رام کردن زن سرکش» که اینبار به کارگردانی علیرضا صدری به اجرا در آمد با آغازی نابسامان، بی‌نظمی ساختاری خود را از همان ابتدا برملا می‌سازد. در معرفی شخصیت «آقای صارمی» او در آغاز «حاکم شهر» نامیده می‌شود؛ در حالی‌که در ادامه، چنین جایگاهی برای او متصور نیست. بداهه‌پردازی، که در سیاه‌بازی باید مخاطب را به خنده و اندیشه وادارد، در اینجا بی‌رمق و بی‌اثر است. در همان دقایق اول ، با همه نقش ها جز زنپوش آشنا میشویم ، و این غیبت در ابتدا به جای خلق شگفتی ، تنها دلیلی است برای استفاده از یک بازیگر در دو نقش .

طراحی لباس نیز دچار اغتشاش رنگی و بی‌قاعدگی در تطبیق با تیپ های نمایشی است . در حالی‌که نمایش، نگاهی امروزی دارد، همه‌ی شخصیت‌ها جامه‌هایی سنتی بر تن دارند و این ناهم‌خوانی، با حضور واژگان اینستاگرامی در دیالوگ‌ها، تشدید می‌شود. تنها کسی که پوشیدن لباس سنتی برایش توجیه‌پذیر است، شخصیت «سیاه» است. در نمایش‌های اصیل روحوضی، لباس‌ها رنگ‌بندی هماهنگ و متناسب با تیپ و شخصیت دارند . اما اینجا، اگر لباس « قادر میرزا » و «رییس بنگاه » را عوضی کنیم ، تفاوتی در هویت بصری نقش ها ایجاد نمی‌شود . لباس سیاه نیز، به‌جای سادگی و مردمی بودن، جلوه‌ای اشرافی و فاقدتناسب با تیپ سنتی سیاه یافته و مقابل رقص های ناقص سیاه است.

بازی‌ها نیز خالی از فهم سنت مکتب سیاه بازی‌اند . نه طنز بر پایه حرکت شکل میگیرد ، نه دیالوگ ها بُرش دارند . بازیگران در انتظار نوبت، دیالوگ‌ها را بی‌جان تکرار می‌کنند.، نقش ها بی‌هویت‌اند تیپ سازی مغفول مانده است؛ لحن‌ها ناهماهنگ و گنگ‌اند به‌ویژه نقش «قادر میرزا» که در بلع واژگان پیشتاز است .

از‌منظر داستان ، کارگردان اساس نمایشنامه‌ی استاد داوود فتحعلی بیگی را نادیده گرفته و رابطه‌ی عاشقانه « جوان‌پوش» و «بیتا» را کمرنگ کرده است. که این بی‌توجهی بر رابطه «سلیمون» و «کتایون» نیز سایه افکنده. «کتی»، بین دو تیپ لات و ناز گرفتار است و تماشاگر را در درک شخصیت سردرگم می‌سازد. معلوم نیست چرا هیچ‌کس خواهان او نیست این‌که شخصیتی شیرین و مهربانی دارد، جز آن‌که سبیلش را بتراشد!

حرکات بازیگران از پیش قابل پیش‌بینی‌اند و طراحی صحنه، با قرار دادن یک تخت بزرگ و بی‌کاربرد، فضای حرکتی را محدود کرده و کمکی به روایت نمی‌کند . صندلی‌هایی که بی‌نیاز به صحنه اضافه می‌شوند ، تنها نشانه‌ای از عدم تفکر صحنه‌گردانی است.

نوازنده‌ی ویلن، از مهارت مطربی بی‌بهره است؛ در مقابل، تنبک‌نواز که مهارت کامل را در حفظ ریتمِ بازیگران ، درست رعایت می‌کند ، اما بازیگران گوی هیچ اطلاعی از هم گامی با نوازنده را ندارند ، رقص‌ ها فاقداجرای صحیح هستند ، لباس در رقص های سیاه بازی به شدت حائز اهمیت است و حتی با پوشش نامناسب بدتر جلوه می‌کنند. 

حذف شخصیت «منیژه گلشن»، ضربه‌ی بزرگی به بار دراماتیک داستان وارد کرده است. این نقش، یکی از زوایای مهم و زیبای نمایشنامه‌ی استاد فتحعلی‌بیگی‌ست که در این اجرا به‌کلی نادیده گرفته شده. شوخی‌های بی‌مزه ، گاه مبتذل و جنسی ، تا بی احترامی به بازیگر زن و داد فریادهایی بی اساس ، همه چیز از عدم درک مکتب سیاه بازی می آید و حکایت از ناآشنایی با جوهره‌ی سیاه‌بازی دارند.

پیشنهاد من به علیرضا صدری، که جویای نام است، آن است که اگر قرار به روشن نگه‌داشتن چراغ سیاه‌بازیست ، بهتر است ذره بینانه و به کرات نمایش سیاه بازی اساتید گذشته را تماشا کند .

بی‌تردید، این گروه جوان کاری سترگ و ستودنی را به سرانجام رساندند. از نخستین گام‌ها، که همچون خانواده‌ای گرد هم آمدند، تا لحظاتی که با تکرار و تمرین، جان تازه‌ای در کالبد یک نمایش آیینی و اصیل دمیدند. بسیاری از آنان، با اندک تجربه یا حتی بی‌تجربه در حوزه نمایش‌های سنتی، با شهامت تمام دل به دریا زدند و این عرصه دشوار اما درخشان را برگزیدند؛ راهی که نه تنها جرأت می‌طلبید، بلکه اشتیاق و عشقی عمیق به هنر ایرانی را نیز.

درست است که نمیتوان این گروه جوان را با گروه اساتید این حرفه هم‌سنگ دانست، اما همان‌گونه که تلاش اساتید ،ارزشی مستقل و شریف دارد ، کوشش این گروه هنرمند نیز ارزشمند و سزاوار احترام است .

و اگر آنان را با مکاتب ریشه‌دار و بزرگ سیاه‌بازی مقایسه می‌کنم، تنها از آن روست که این قیاس، دستاویزی شود برای رشد بیشترشان؛ تا با نگاهی نقادانه به نقاط ضعف و قوت خود، گامی دیگر به سوی جایگاه استادان این عرصه بردارند.

با وجود تمام کاستی‌ها، برای این گروه آرزوی موفقیت دارم و بی‌شک‌تردید قطعا در آینده، آثار درخشان‌تری از آنان خواهیم دید.