در حال بارگذاری ...
نگاهی به اجرای اتللو

در جستجوی شکسپیر

نقدی بر خوانش و اجرای علی‌رضا بنیادی از اتللو به قلم حمید نشاط

تئاتر فارس؛ حمید نشاط_ در ابتدای این متن لازم می‌دانم تا تنها رابطه‌ی اجرا و شکسپیر از نگاه شناختی را به مخاطب یادآور شوم و سپس در حد توان به ساختار بپردازم.

همانگونه که مخاطب خود آگاه است تآثیرات متقابل شکسپیر و عصر روشنگری در اوروپا را نمی‌توان نادیده گرفت: بر همین اساس اتللو با هر کیفیت و در هر ساختاری که ارائه شود هیچ‌گاه توان خود را در نمایانگر شدن فرومایگی احساس و فضل عقل از دست نحواهد داد.

و اما بعد: اگر قرار باشد اجرای دیده شده را نقد کنیم بنده باید پیش از هرچیز بگویم که این نقدی‌ست بر آنچه علی‌رضا بنیادی ساخته و نوشتار ما از اساس با شکسپیر یا جناب نوشین کاری ندارد که نقد ایشان روی و نگاهی متفاوت را طلب می‌کند.

در آنچه بنیادی ساخته بود پیش از باز شدن پرده نوسیون شماره یک از اریک ساتی پخش می‌شد که به نظرم می‌رسد پیش فرض سالن اجراست و در ناهماهنگی اساسی با آنچه از روایت سنتی اتللو در بعد دیدیم بود.

با کنار رفتن پرده و به مجرد به دید آمدن لباس و آرایش صحنه بی درنگ مخاطب آگاه برداشتی دست چندم از آرایش صحنه‌ و لباس‌های آرش دادگر و رضا ثروتی در اجراهایشان از شکسپیر را می‌دید.

برداشت‌هایی از این دست هیچگاه به ذات بد یا خوب مثبت یا منفی نیستند بلکه باید بگذاریم نمایش پیش برود تا شدت تآثیر و هماهنگی این برداشت با دیگر اجزا روشن گردد.

به مجرد اینکه بازیگران دهان خود را باز می‌کنند ناهماهنگی ترجمه‌ی نیمه قدمایی با کلمات فاخر و لباس‌های مدرن و دکور حداقل‌گرا و موبایل اولین چیزیست که مخاطب را درگیر می‌کند. در عین حال آدابتاسیون‌های زبانی حساب نشده که بسیار بود و ناهماهنگی آن‌ها با فضا‌سازی و ودیو پرجکشن هرچه بیشتر مخاطب را متقاعد می‌کرد که بیش از یک تراژدی با یک پارودی مواجه است. برای مثال این ساختار زبانی به جمله‌ی بیا بانوی من یا می‌خوای منو بپیچونی می‌توان اشاره کرد و پرسید این‌ها چه جایی در ساختار زبانی عبدالحسین نوشین دارند.

تصاویر متکثری از جنگ و تمدن و پیش و پس آن که در سیال ذهنی از ایاگو مخاطب می‌بیند مثل همه‌ی آثار این روز‌ها می‌کوشد با حذف زمان_مکان به وضعیت دهکده‌ی جهانی فوکویاما و جهان‌شمولی برسد ولی درگیر مغرب و ونیز می‌ماند .

اما نامعلومی تکلیف فرهنگی و عدم دراماتورژی کار، به همین‌جا ختم نمی‌شود... درک فرهنگ استعماری که اتللوی مغربی یا مراکشی را می‌سازد و درک فرهنگ مسیحی که کاسیوی با ایمان خطاکار را می‌سازد از اساس برای مخاطب فارسی فرهنگ قابل درک نیست.

سوالاتی مثل این لباس‌ها ونیزیست یا مغربی یا انگلیسی بماند بجای خود.

در این میانه مومان‌های کلاسیک اگرچه در شکل خود بسنده سالم هستند اما در ناهماهنگی کامل با جامعیت اثر قرار می‌گیرند.

مورد بعدی موسیقی بود که تنها به جدایی اثر از موسیقی اشاره کرده و می‌گذریم البته ک اگر موسیقی به تنهایی شنیده می‌شد کاملن در خودبسندگی شنیدنی بود.

شکستن دیوار چهارم و تک گویی با مخاطب به جهت آشکارسازی نیات شخصیت‌ها نیز اگرچه به خودی خود می‌توانست در روند و ریتم اثر بسیار موثر باشد اما به دلیل ریتم تخت و بی اوج و فرود اجرا کاملا ناکارامد شد.

در نهایت اجرای طولانی و خسته کننده به مدت دو ساعت شاید مخاطبی را که تا اکنون تیاتر ندیده است به واسطه‌ی داستان جذاب شکسپیر نگاه دارد لیکن اگر مخاطب یک اجرای متوسط از شکسپیر در زندگی دیده باشد و نه اثری مهم مثل هملت دادگر یا کاری از ثروتی (مثال غیر ایرانی را به عمد نمی‌زنم این دو کارگردان یکی شیرازی و دیگری مشهدی‌ست) دیگر چنین اثری را تحمل نخواهد کرد.

اگرچه تلاش کارگردان برای رسیدن به اثری مدرن پس از اجرای کلاسیک‌نمای مکبث ستودنی‌ست.

اما لازم به یادآوریست که ناهماهنگی اساسی و ریشه‌ای اجزای اجرا می‌تواند اتللو را در حد یک سریال پرطرفدار ترکی که پوپولیستی هم هست فروبیاورد در جای آنکه اثر یا مخاطب را فراببرد.

درباب بازیگری و عوامل و دیگر چیز‌ها از گفتن هر سخنی خودداری می‌کنم.

 

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران (4)