در حال بارگذاری ...
...

نقدی بر تئاتر «انتخاب» به کارگردانی پریسا سالاری

کار نیمه تمامت را تمام کن

نقدی بر تئاتر «انتخاب» به کارگردانی پریسا سالاری

کار نیمه تمامت را تمام کن

نقد و بررسی نمایش «انتخاب» به کارگردانی پریسا سالاری به قلم حمید نشاط

حمید نشاط؛ دیالوگ فردی‌ست به استر -بماند استر در کتاب مقدس چه کرده است- که می‌خواسته خود را بکشد و ناکام مانده است چرا که ناکامی بخشی از روند زیستی و عاطفی اوست. در واقع او در سیلان میان ناکافی بودن خود و دیگران و ناتمام ماندگی‌ها یک چرخه را تکرار می‌کند. تکرار چرخه‌ی سرکوب خود و دیگری، این چیزی ست که برای جامعه‌ای امروز ما آشناست؛ خفه کردن دیگری در میل‌های خود و دادن حس ناکافی بودن به او و ارضای میل به تخریب در ناتمام ماندگی‌ها...

تماشاگر راضی از سالن بیرون رفت چرا که حس می‌کرد روابط روزانه‌ی خود را دیده‌است؛ بسیاری مجدانه در اثر شرکت کردند و همه‌ی این‌ها یعنی کارگردان متن را دغدغه‌مند و با چشم باز انتخاب کرده‌است.

همه‌ی آنچه گفتم تاکیدی‌ست بر سه نکته که در ادامه‌ی نقد بسیار تاثیر گذار است:

۱. اثر با دغدغه ساخته و پرداخته شده بود

۲. اثر تجربی و دانشجویی بود

۳. اثر شریف بود یعنی: یک اثر تجربی بود با ادعای تجربی بودن بدون ادعاهای پیچیده‌ی روشنفکری عجیب و غریب.

( اینجا لازم می‌دانم یادآوری کنم بزرگترین مشکل این روزها ادعای خلاف اثر است:

یک بنده خدایی مضحکه کار می‌کرد با ادعاهای فلسفی. مخاطب می‌تواند برای درک بهتر مطلب نقد جعفر خان از فرنگ برگشته را به قلم نیما یوشیج بخواند.)

 

در باب دراماتورژی:

تنظیم بدنه‌ی زنده و همانگ درام با جهان امروز ناقص بود. با وجود اینکه بنده متن را نخوانده‌ام و تنها آنچه بر صحنه دیده‌ام را داوری می‌کنم و اساس نقد اصولی نیز همین است: باید به دراماتورژ یادآوری کنم که ریشه‌هایی تنظیم بدنه و شکل زنده در درام بر خالی کردن کنش از فرهنگ استوار است تا فرهنگ مقصد کنش را عریان دریافت کند. این کار می‌توانست همراهی مخاطب را تا حدود بسیاری با توجه به اشتراک دغدغه‌ی اثر و او بهبود ببخشد.

در باب بازیگری: 

نخست آنکه این بیماری مسری و دیوانه وار زیبا به نظر رسیدن زنان و جذاب دیده شدن مردان بر صحنه چیزی نمانده همگان را به مرلین منرو و آلن دلون تبدیل کند -اینجا دارم با بهانه‌ی این اثر به خیلی‌ها که مدعی هستند می‌تازم- تا آنجا که در یک گروه تجربه‌گر و با و جود حضور بازیگر مجربی مثل رامین شه منش در جا‌های بسیاری شکل لحن بازیگران و اطوار حرکات آنان چنان مصنوع می‌شد که فکر می‌کردیم اثری دوپاره و دوبله شده را شاهدیم. درک فضا مکان و حضور در آن کاریست آموختنی که بازیگران به زیبایی و ژست مشغول هرچند در پی تجربه آن را در نخواهد یافت... جملات متن بجز جا‌هایی که بریده می‌شد و روی سخن با مخاطب بود درباره‌ی سه نقش جاری و در کلیت جز بازی رامین شه منش درک نشده بودند و نمی‌توانستند آنچه درون شخصیت می‌گذرد را بر ما عیان کنند...

شاید فکر کنید من اینجا گفته‌ام بازی‌ها بد است اما اینطور نیست تمام بازیگران تمام تلاش خود را کرده‌اند و این جای تقدیر بسیار دارد...

تنها یک نکته باقی می‌ماند به کارگردان توصیه‌ی اکید می‌کنم در اثر بعدی خود بازی نکند.

 

درباره‌ی موسیقی و ریتم اثر:

آنچه اثر را نجات داد ریتم آغاز اثر و موسیقی همراه و همگن با آن بود که مخاطب را با بازیگران همراه می‌کرد... همگونی در شکست‌ها و پیوست ها؛ همراهی نور و موسیقی و افکت‌ها ... بیش از این نیاز به زیاده گویی نمی بینم...

طراحی صحنه و آکساسوار بجز کنتر گاز و سکه‌‌ای که فردی روی میز کوبید و تا حدودی تابلوی سرخ استر خشک و بی جان بود در حالی که می‌شد رنگی به اثر بپاشد.

در پایان توصیه می‌کنم این اثر را ببینید چرا که با وجود پایان بندی چند باره در پایان واقعی خود یعنی صحنه‌‌ای که من نام آن را صحنه‌ی کودک، کنتر، سکه می‌گذارم یک تیاتر واقعی بود یک کنش محض خالی از روایت؛ کنش خالص... یک دقیقه کنش خالص چیزی ست که باید نود دقیقه تجربه‌ی تیاتری دانشجوی داشته باشد تا در آثار بعدی آن را رشد داده و پروار کند...