در حال بارگذاری ...
...

این نامه را جایی نگذار و ستاره اش مکن ..

نوید جعفری از هنرمندان تئاتر استان فارس در سوگ سید محمد امین مزارعی نویسنده، شاعر و بازیگر ، در دلنوشته ای کوتاه به این هنرمند از دست رفته پرداخته است.

این نامه را جایی نگذار و ستاره اش مکن ..

آمدیم عیادت امین مزارعی ، با اردلان و مهری و علیرضا حالش بهتر بود، دستم را محکم فشرد و لبخند روی لبش بود هرچند اندوه در چشمهایش بود.

وقت خداحافظی در راهرو بیمارستان امید را دیدیم مادرش بستری بود و در کما، دلمان برای بغض امید آتش گرفت

همان شب خبر رسید پدر حسین در همان بیمارستان از دنیا رفته است.

غم حسین همه جانمان را گرفت.

جمعه صبح رفتیم بدرقه بابای حسین ، یکشنبه رفتیم بدرقه مادر امید و حالا باید بیاییم برای خداحافظی ابدی با تو ، رفیق همیشگی.

خبر رفتن تو بدجوری آتشم زد، که چقدر مظلوم و تنها بودی.

چرا این ماه آخر سال باید اینچنین غم آلود باشد و چرا این غم ها را پایانی نیست؟

می گویند ما ایرانی ها ناخودآگاه وقتی کسی را از دست می‌دهیم به او تجسمی قدسی از خوبی و پاکی میدهیم اما در مورد امین واقعا چنین نبود که او تجسم خوبی مطلق بود، اینقدر خوب که در همه این ۲۰ و چند سال دوستی ندیدم پشت سر کسی حرفی بزند ، دل کسی را بشکند، در بدترین شرایط لبخند روی لبش بود.

از زمانی که خبر فوتش منتشر شد شاهد گریه ها و اندوه ناتمام بچه های تئاتری هستم که بسیاری حتی سالهاست کار نمی کنند اما در هر تماس تلفنی اشک می‌ریختند و زار می‌زدند که او جز خوبی خاطره دیگری نداشت.

 از صبح فکر میکردم کی وکجا آشنا شدیم و تازه یادم آمد از «پشت دیوارها» بود سال ۷۵ بود یا ۷۶ ؟ 

  همیشه بود و لطفش تمامی نداشت، مثل وقتی قبول کرد در «سایه های سرگردانی» بازی کند که جزو تجربه های نخست کارگردانی من ۲۲ ساله بود یا در «بازخوانی یک پرونده مجهول» کنار من و زاوش تقوایی.

در همه این سالها در تمام نمایش های گروه تئاتر پویا امین مزارعی پای ثابت همدلی و همکاری بود.

چه در تعزیه های همانند رندان تشنه لب ، اشک زمین ، ای قصه بهشت و سه روایت عاشقانه از عشق که در نقش امام پوش شبیه پوش سیدالشهدا بود و حضورش و آرامش بیان و صدایش فضایی غریب به تعزیه های گروه پویا می‌داد.

چه زمانی که در قامت بازیگر در تئاترهای مدرن روی صحنه میدرخشید.

همانگونه که در «پشت دیوارها»، «سزار دلقکی که نمی‌میرد»، «بازخوانی یک پرونده مجهول» و ...

امین مزارعی خاطره سبزی است از هنرمند با اخلاق آنقدر که در همه این سالها الگوی همه ما بود و ما با همه تلاش باز به گرد پایش نرسیدیم.

یاد همه باهم بودنهااز همان نوجوانی تا امروز ، همه شب بیداری ها در باغ کنار آتش، حرف ها و شعرها و نمایشها ، همه قهوه ترک خوردن ها و همه امیدی که پشت حرفهایت بود، همه خنده های سرمست و ... از صبح در ذهنم مرور می‌شود و انگار این حال بد است که همیشه ته ندارد.

 میگفتی نمی خوای یه شعر تازه برام بخونی؟

چقدر شعرهای خودت را لابه‌لای شعرهای سید علی صالحی که دوستش داشتی خواندیم.

حالا صدای تو وقت خواندن «نشانی ها» و «عاشق شدن در دی ماه و مردن به وقت شهریور» در ذهنم تکرار میشود .... مردن به وقت اسفند ...‌

 

در همه این سالها دلگرمی تو شد مسیر برای نوشتن آن دست نوشته های شبیه شعرم و حالا چقدر دلم میخواهد این اشک ، این بغض لعنتی رهایم کند تا شعری برای خودت بنویسم رفیق ...

 

آخرین نامه ...

شبیه آخرین فنجان قهوه 

نقش های به جا مانده از تو 

هرگز از کناره های فنجان 

پاک نمی‌شود 

این خط عمر کف دستها 

این خط قلب 

مدام تیر میکشد 

شبیه قلبی که 

که میداند تو برای همیشه 

رفته ای 

زخم ها گاهی خوب میشود 

دردها گاهی التیام پیدا می کند 

جای خالی تو اما 

تا ابد 

تیر می‌کشد 

زخم نبودنت

 تا ابدیت 

فقدان فراموشی رویاست

شبیه لبخند تو 

که در کف این فنجان خالی 

تا آخر دنیا 

درد نبودنت را 

فریاد می‌زند...

 

برای سید محمد امین مزارعی 

که حال خوش انسانیت و دو

ستی بود.

بامداد ۱۴ اسفند ۱۴۰۳ 

 

نوید جعفری