در حال بارگذاری ...
...

نقدی بر «رمئو و ژولیت» آرمین حمدی‌پور:

امید یعنی چیزهایی را به یاد بیاوری که اتفاق نیافتاده‌اند

نقدی بر «رمئو و ژولیت» آرمین حمدی‌پور:

امید یعنی چیزهایی را به یاد بیاوری که اتفاق نیافتاده‌اند

حمید نشاط: نگاه این نقد مدیون فائزه فرصتیان و دید زیبایی شناسانه‌ی اوست

 برای آنکه ساختار هر سیستم آفرینشگری را بازسازی کنیم، باید آنقدر تحلیلش کرده باشیم، تا ریتم و چینش عناصرش درونی ما شود. سپس می‌توانیم آن را بر صحنه باز پی بریزیم. این خلاصه‌ی کاری‌ست که آرمین حمدی‌پور، در اثر رمئو و ژولیت به عنوان طراح تکنیک نمایشنامه نویسی انجام داده است.

کارگردانی هم در ادامه‌ی متن یک طراحی تکنیکی دارد. (وقتی از طراحی تکنیکی حرف می‌زنیم اشاره است به شناخت اساسی ساختار و ابزار درام که به اثری سر ضرب و ریتمیک می‌انجامد فارغ از آنچه می‌گوید.) 

 من حمدی‌پور را تا قبل از «هملت» و «رومئو و ژولیت» یک شکلمان‌گرا (فرمالیست) می‌دانستم و اگرچه در رونق بازار تیاتر مؤثرش می‌دیدم؛ زیاد دوستش نداشتم چرا که دغدغه‌اش در نظرم عوام‌گرایانه (پوپولیستی) بود.

در دو اثر اخیر اما، اگرچه همچنان بازیگران را در بیشتر جاها یکی از بسیاران و ابزاری خالی از حضور صحنه‌ای و در خدمت کل می‌بینم؛ اما دو ویژگی اساسی هست که به عنوان یک منتقد وامی‌داردم به اثر فراشکلمان‌گرا (فرافرمالیستی) نگاه کنم:

   ۱. هماهنگی: اثر دارای یک‌دستیی مثال زدنی است. چرا؟ 

چیدمان کردن ساختار سریال ایرانی، در کنار ساختار تارکوفسکی و دیزنی و تارانتینو به گونه‌ای که هیچ کدام بیش از دیگری به چشم نیاید کار ساده‌ای نیست. و از همان تحلیل دقیق که در آغاز کار گفتم نشأت می‌گیرد.

   ۲. دغدغه‌مندی: این اثر با همه‌ی آدم‌هایش به چیزی عمیق از جنس انسان امروز می‌پردازد. روئیا و امید دو عامل ادامه‌ی حیات انسان در جهان امروز‌ند. کارخانه‌های روئیا سازی در هالیود و بالیوود روئا‌های آمریکاییِ عوام گرایانه می‌سازند و ژیژک و هم‌پالکی‌های اوروپایی‌اش کارخانه‌ی ساخت روئیا‌های روشن‌فکرانه تأسیس کرده‌اند. 

   در این میان روانشناسی زرد ناکامی‌ها را به تلاش بیشتر و عدم باور ما بند می‌کند و ما که در کثافتی به نام امید دست‌وپا می‌زنیم و ناکامی‌را حاصل تلاش کم خود می‌دانیم.

   حمدی‌پور با به تصویر کشیدن روئیاهامان ما را بر زمین سفت واقعیت می‌کوبد، تا بر آن بایستیم.

    در تمام طول تیاتر، ما به غمنامه‌ی خود می‌خندیم؛ غم نامه‌ای که چیزی جز روئیا‌هایمان نیست.

    در اینجا نگاهم تا اندازه‌ای از ساختار علمی خارج شده؛ شخصی می‌شود:

    من به عنوان کسی که آخرین روئیا پردازی اش به سال‌ها قبل برمی‌گردد، فکر می‌کنم: حمدی‌پور اگر همینگونه با دغدغه که دارد پیش می‌رود، مسیر را ادامه دهد جدای از جشنواره و جایزه و این مسخره‌بازی‌ها آدم بزرگی می‌شود. و آدم بزرگ کسی‌ست که از توهماتش به زمین سفت واقعیت کوچ کند؛ بر آن بایستد و بعد راه بیفتد و بگذارد جاده او را با خود ببرد.

به قول شاپور بنیاد « قرار نیست حرف تو در یک لحظه جهان را بترکاند تو حرفت را بزن و آنقدر حرف بزن تا حس کنی یکی از حرف‌هایی که زده ‌ای حرف خودت است؛ همان را بگیر و ادامه بده همه چیز خودش پیش می‌آید» حرف بنیاد را از حافظه نقل کردم در نامه‌اش به امید حلالی هست. 

حالا حمدی‌پور هم باید با کارگاهش مسیر را ادامه دهد...

تنها یک حرف، ما برای بقای تیاتر در شیراز به حمدی‌پور و حیدری و فرهادی و ابراهیمی نیاز داریم. گذشته از همه‌ی اختلاف نظر‌هایی که با همه‌ی این‌ها دارم کاش هر کدام بیش از سی شب بر صحنه بمانند؛ بجای این همه اثر که دیدنشان وقت تلف کردن است و معلوم نیست بر اساس کدام لابی مجوز می‌گیرند...

سخن بسیار است و مجال و حوصله کوتاه با امید دیدن آثار بیشتر از حمدی‌پور و تیم نویسندگی و کارگردانی و بازی‌گر‌انش... ایام بکام