در حال بارگذاری ...

وفاداری به اصل تا چه حد ممکن است؟

تاویل نمایشنامه «روسمرس هولم» نوشته هنریک ایبسن، ترجمه بهزاد قادری به کارگردانی علیرضا بنیادی که توسط گروه تئاتر رهبین، در سالن تئاتر مجموعه هنر شهر آفتاب شیراز از۶ تا ۱۵ شهریور ۱۳۹۸ روی صحنه رفت. بازیگران آرش جمالدینی ، پریسا بصیری پور ، محمد هاشم پور ، آرمان محمدی ، نیلوفر احمدی نبی و محمد جمالدینی.

تئاتر فارس-کیوان اصلاح پذیر؛ نمایشنامه ی "روسمرس هلوم " یک تئاتر متن گرا ست و یا بهتر است گفته شود یک تئاتر ارسطویی کامل است . تراژدی با تمام خصوصیات کلاسیک اش . آنچه مرا به تاویل این نمایش ترغیب می کند موقعیت فعلی تئاتر شیراز است که خود، نمایی از وضعیت عمومی تئاتر در ایران می باشد . اگر به نمایش های اجرا شده در سطح شهر توجه کنیم به غلبه ی تئاترهای فرم مدار بر تئاترهای متن مدار خواهیم رسید . غلو در فرم و تمایل هرچه بیشتر کارگردانان به ارائه فرم های مسحور کننده از ویژگی های تئاتر امروز شهر است. آیا این تمایل معنای خاص جامعه شناسی یا هنری هم دارد ؟ پیش از پاسخ به این پرسش باید به معنای فرم – یا برداشت من از فرم – بپردازم . 
1- بدون شک خواهید گفت هر محتوا فرم خاص خود را دارد . بله و خیر . یک متن نمایشی را می شود به فرم های گوناگون اجرا کرد و نتایج گوناگونی هم از آن گرفت . فرم می تواند تا استحاله ی کامل متن از پیام مولف آن پیش برود و حتی ممکن است  به بی -معنایی یک متن معنادار بیانجامد . اما بهرحال هر متن در هر دوره اجتماعی یک فرم متناسب با دوران خود را دارد که می تواند معنای آشکارشده توسط وضعیت اجتماعی زمانه خود را به بهترین وجه عیان کند . در این موقعیت ، نمایشنامه دارای معنای معین و تغییرناپذیر نبوده و تابعی از متغیر تاریخ است . 
2- فرم های گوناگون می تواند به معناهایی  بیانجامد که تاویل های متنفاوتی با اصل نمایش  دارد . فرم ، استعاره ای است که در ترکیب با متن اولیه ، تصاویر و دریافت های جدیدی به آن اضافه می کند . فرم به این معنا شامل اکسسوار صحنه ، دکور ، لباس ، نور و البته تکنیک های جدید نمایشی است . 
3- فرار از داوری شدن و فهمیده شدن یکی از نتایج  فرم غلیظ شده است . به این ترتیب فرم با گذر از زبانِ تاریخی خود  – که حاوی معانی قرارداد شده و به اصطلاح فهمیده شده است – نمایش را به یک آیین بی تاریخ  بدل می کند . در آیین های نمایشی – مثل رقص های جادوگران یا شمن ها – معنا جای خود را به کارکرد آیینی می دهد و به این ترتیب  فرم تبدیل به هستی نمایش شده و چون معنایی در نمایش نیست ، فرم هم در غیاب متضاد خود ( معنا ) از تعریف اولیه ی فرم خارج می شود و مناسک نام می گیرد. در این وضعیت انسان و جهان – که قبلا توسط زبان از هم متمایز شده بودند  – در موقعیت برابر قرار گرفته و موقعیت انسان بعنوان مرکز شناسایی به یک ابژه ی حداقلی تقلیل می یابد و به این ترتیب عقل از زبان دان به نشانه دان تغییر موقعیت می دهد . البته نشانه دانی نه به معنای دریافت معنی از نشانه بلکه فقط خود نشانه که جایگاه فرم و معنا را تصاحب کرده است و فقط می شود درباره زیبایی شناسی آن بحث کرد. 
4- گاهی فرم می تواند معنا را حذف کند و خود جانشین اش شود . در وضعیتی که زبان به نهایت کارکرد خود رسیده است اما نمی تواند تاثیر گذار باشد ، فرم نه بعنوان دشمن زبان بلکه بعنوان توضیح دهنده ای که لکنت زبان را برطرف می کند ، ظهور می کند. این وضعیت ویژه ی موقعیتی است که زبان به دلایل اجتماعی از سخنگویی مستقیم اجتناب می کند و یا اینکه از شدت استعمال ، کهنه و کیچ شده است . در این حالت است که فرم ، به یک مجموعه علائم راهنمایی برای گذر از انسداد زبانی تبدیل می شود . 
5- در جهان ما بعدِ مدرن ِ امروز که شتاب ، حوصله ی خواندن و شنیدن و نوشتن را به اندازه های میکروسکوپی تقلیل داده است و شکلک های اینترنتی و علائم من درآوردی کاربران مجازی جایگزین زبان شده اند ، دیگر نمی شود از نشانه – که بخش مهمی از فرم را تشکیل می دهد – بعنوان یک زبان جدید یاد نکرد . این نکته چنان مشهود است که بدون دانستن زبان شکلک ها ، ارتباط در فضای مجازی تقریبا غیرممکن است و پیام های رسیده یا رساننده حتما شامل این شکلک ها هستند . ترکیب این شکلک ها ، خود ، یک متن است که می تواند خوانده شود . این وضعیت کاملا مدرن و امروزی است و پیش ازین فقط در دوران ماقبل اختراع زبان سابقه داشته است . فقر متن و زبان از نتایج این سواد تصویری نو است . 
6- و سرانجام در بعضی موارد کم سوادی به بی حوصلگی اضافه شده و با ذوق داوران ِ فراری از معنا ترکیب گشته و تئاتر به اصطلاح فرم گرا را تبدیل به یک مُد رایج می کند . معنا گریزی ِ اینچنینی بیش از آنکه محصول یک تفکر هنری یا ضرورت زیباشناسی باشد ، بیشتر ناشی از فرصت طلبی و نبود ِ سیستم باسواد ، هدایت کننده و الهام بخش در راس بدنه ی هنر تئاتر است . 
7- البته تمایل عمومی فضای حاکم بر جهان هنر را نباید دست کم گرفت . با رواج ابتذال و ساده سازی و تکرار ژانر و پیرنگ ، هنرمندان استعلا طلب به فرم روی آورده اند تا از ابتذال هنر رسانه ای و غالب جهانی فاصله بگیرند . شگردی که می تواند شمشیری دولبه باشد زیرا از یک سو، تکرار قالب های اجرایی را به چالش می کشد و از سوی دیگر ، از القا و پیام رسانی تئاتر پیشگیری می کند . 
بنابراین خطر بزرگ امروز در تئاتر شیراز و ایران  ، فرم گرایی است و این نه به دلیل جنگ قدیمی فرم و محتواست بلکه به دلیل آسان گیری و ظاهر ساده ی فرم و شیوه های تقلیدی است که باعث می شود فرم از جایگاه رفیع خود به حضیض مبتلا شود و بجای همراهی با محتوا و غنی کردنش به پوششی توخالی بدل شود .
همه این ها گفته آمد تا گفته باشم چرا این نمایشِ بشدت متن گرا در این شرایط ِ تئاتری ، مهم است . هیچ اثر هنری بدون عرضه شدن ، وجود خارجی ندارد و هیچ عرضه شدن ای –با توجه به  شرایط هنری و اجتماعی زمان عرضه شدن  – با عرضه شدن در زمان دیگری،  برابر نیست . بنابراین بخشی از معنای اثر هنری به زمان عرضه شدن برمی گردد و هیچ اثر هنری قادر به حفظ خلوصِ ادعایی  خود در شرایط متفاوتِ عرضه شدن اش نیست و به این ترتیب معنا ، تابعی از قرادادهای زمانِ اجرا می شود و نمی تواند ادعا کند  همان معنایی را به دوش می کشد که در زمان تالیف داشته است . پس معنای اثر هنری به دو جنبه ی "زمان" و "فرم اجرا" بستگی فراوانی دارد  و  این دو می توانند در معنای حادث شده در ذهن تماشاگر موثر باشند . اینک به این دو مقوله در نمایش اجرا شده بپردازیم . 
1- فرم اجرا تقریبا وجود ندارد و یا از شدت تعهد به متن ، دیده نمی شود . هر عنصری از دکور تقریبا از نشانه خالی ست یعنی بعنوان یک امر خارق عادت جلب نظر نمی کند . چیدمان ها معمولی ست و لباس بازیگران معنای فرم مند ندارند . حتی با وجود اشارات نشانه ای در نمایشنامه – مثل اسب های خیالی – رد پایی از این نشانه ها در تزئینات صحنه ای دیده نمی شود . نور و صدا نیز بشدت کارکردی بوده و فاقد قدرت تولید معنا هستند . بنابراین باید نتیجه گرفت که نمایش اجرا شده سعی دارد توجه تماشاگر را به متن – و فقط متن – جلب کند و از هرگونه نشانه ی  تداخل گرایانه اجتناب می کند . 
2- زمان عرضه ی نمایش دوره ای از وضعیت اجتماعی جهانی و داخلی است که "افشاگریِ" زندگی خصوصی سلبیریتی های ورزشی ، هنری ، سیاسی و ... عاملی تعیین کننده در موقعیت ِ اجتماعی آنان است . این اسلحه کارآمد که توسط مصلحان و تبهکاران به یک اندازه مورد استفاده قرار می گیرد ،  بیش از هر عامل دیگری در بالا کشیدن یا سقوط قهرمانان اجتماعی موثر است . همه ما روزانه در جریان این صعود و سقوط ها هستیم . وجود این عنصر ( افشاگری ) در نمایش ، بسیار تعیین کننده است و منجر به تغییر روند مثبت و خوش-پایان ِ نمایش به یک تراژدی کامل می گردد . در وضعیت افشاگری ، شخص افشا شده پیش از آنکه بتواند از خود اعاده حیثیت کند ، ضربه را خورده است و دیگر نمی تواند به موقعیت قبلی برگردد . این روش ، ناجوانمردانه ترین و در عین حال موثرترین روش در شکل دهی نظرات سیاسی و اجتماعی عوام و حتی خواص است . بنابراین هم - زمانیِ نمایش با همه گیر شدن این روش ، برمعنای کل نمایش اثر می گذارد و تراژدی را نه در نابودی عشق بلکه در ناچاری مرگ خودساخته در جهانی می یابد که برای اعاده حیثیت فردی و اثبات عشق راهی باقی نمی ماند . با توجه به تقارن این دو مفهوم ، که از زمان تالیف تاکنون ( و با توجه به گسترش فضای عمومی – مجازی ) وجود داشته و اینک در حداکثر قدرت خود است ، لازم می بود که کارگردان روی این مفهوم جدید و آشنا تاکید بیشتری داشته  و کل نمایش را حول این مفهوم از نو سازمان می داد .
قصد تحلیل متن را ندارم زیرا همانطور که گفته آمد این نمایش در شرایط فعلی همان متنی نیست که در زمانه خود بوده است . ذهنیت تماشاگر محصول شرایط فعلی است و نمایش را تماشاگر معنا گذاری می کند نه مولف . کارگردان باید توانسته باشد این ذهنیت را پوشش دهد و با دیدی هرمنوتیکی نمایش را نو کند . اما در شرایطی که نمایش از فرم جهت دهنده محروم است و متن نیز در چارچوب شرایط تالیف بازسازی شده است ، این نو شدن چگونه باید انجام شود ؟ پرسیدنِ این مهم ، بسیار آسان اما اجرای آن بغایت دشوار است . کارگردانی که می خواهد تا حد ممکن به متن وفادار بماند و فرم را هم تابعی از متن اصلی داشته باشد چاره ای ندارد جز اینکه از  عناصر باقیمانده ی نمایش – بازی و میزانسن -  استفاده کند . 
3- بازی بازیگران به دلیلی که بر تماشاگر معلوم نیست تا حدی شتابزده است . حوادث پشت سر هم رخ می دهند و ذهن اجازه پردازش نمی یابد . مسلم است که تمرین و اجرای این نمایش بسیار مشکل است زیرا از زیر بم فراوانی برخوردار بوده و به مسائل بسیار مهم انسانی از قبیل : سیاست ، مذهب ، عشق ، افشاگری و رسوایی ، توطئه و ...و مرگ می پردازد . هرکدام از این مسائل به تنهایی یک بازی مجزا می طلبد و نوعی سکوت اعلام نشده لازم دارد تا بتواند تاثیر خود را بطور کامل  در ذهن تماشاگر رسوخ دهد و کاتارسیس ویژه ی خود را ایجاد کند . دشمنِ چنین نمایش هایی شتاب در بازی است و درنگ لازمه ی هضم آن . از دیگر ویژگی هایی که نمایش باید داشته باشد تغییر در بازی به اقتضای فراز و فرودهای جانانه ی متن است . از عشق تا تنفر و از پشیمانی تا توطئه و از زندگی تا مرگ . در این شرایط مرکز قرار گرفتن یکی از سه قهرمان می تواند به هدایت احساسات متفاوت کمک کند اما هر سه بازیگر در یک سطح قدرت قرار دارند و تماشاگر نمی تواند همدلی خود را – جدا از متن – با یکی از آنان بیشتر کند . گاهی یک قدم زدن در تنهایی و سکوت ، بین دو واقعه یا پیش یا پس از یک واقعه – می تواند به رسوب احساسات و غنی سازی آن بیانجامد . بازی بازیگران بطور کلی تابعی از  متن است و تماشاگر نمی تواند بین شخصیتی که توسط بازیگر – پیش از وقوع صحنه ی دراماتیک – ارائه شده و اتفاق رخداده ارتباطی از جنس بازی ببیند و متن نه تنها از بابت پیرنگ تماشاگر را غافلگیر میکند بلکه به دلیل عدم مشاهده احساساتی که قاعدتا باید قبلا در نقش ایجاد شده باشد ، دچار غافلگیری مضاعف می شود مثل اینکه خود بازیگر هم از مسئله ای که اکنون افشا شده است بی خبر بوده است . این مسئله بسیار ظریف است . مثلا باید شاهد یک اضطراب دائمی در شخصیت زن باشیم که فقط وقتی معنا دار می شود که اتفاق آشکار می شود . اما چنانچه اضطراب بازیگر همراه با افشای اتفاقی که قبلا رخ داده است و اکنون افشا شده است ، دیده شود در اینصورت باید گفت که بازیگر در نقش واقعی خود فرو نرفته بوده است و نشانه ای از گذشته در موقعیت فعلی او دیده نمی شود درحالیکه با توجه به نوع نمایش لازم است از ابتدا ما جنبه های عاشقانه ، ماجراجویانه ، شهرت طلبی ، ترس و ... را در بازیگر داشته باشیم زیرا در این نمایش آنچه مهم تر از حوادث است ، تقدیرِ احساسای نقش هاست که تعیین کننده می شود . شاید فقط  " روسمرس هولم "  که تا اواسط داستان و پیش از افشاگری ، چهره ی یک  فئودال فرهیخته و مذهبی  را در مکث ها و نحوه ی ایستادن و راه رفتن اش القا می کند ، توانسته باشد تا حدی به ما بقبولاند که گرچه هنوز هیچ حادثه ای افشا نشده اما تاثیر خود را بر او گذاشته است . مسئله از این نظر مهم است که آنچه رخداد نمایش را تشکیل میدهد در زمان  گذشته رخ داده است و اینک فقط افشا می شود . اگر رخدادها به زمان حال مربوط بودند نیازی به این نشت ِ احساسات نبود و برعکس می بایست به همین گونه – غافلگیری بازیگر توسط حادثه – اجرا می شد . 
در پایان باید به انتخاب و شجاعت کارگردان تعظیم کرد زیرا وجود و عرضه چنین نمایش های دشواری می تواند کار را بر آسان گیران صحنه تئاتر سخت کند گرچه کارگردان می توانست با یک آنتراکت نمایش را دو قسمتی کرده و هم از خستگی تماشاگر بکاهد و هم به او اجازه دهد درباره بخش دوم نمایش به یک پیش بینی دست بزند . اما مسلما ضعف های اجرا – که در مقایسه با سختی متن به چشم نمی آیند - به اندازه ی نفس اجرا اهمییت ندارد و من به نوبه خود از اینکه شاهد تماشای یکی از شاهکارهای نمایشی جهان در شیراز بودم ، مسروم . 

شیراز 
شهریور 98

 




مطالب مرتبط

«اتاق سرهنگ» در سپیدان به صحنه رفت

«اتاق سرهنگ» در سپیدان به صحنه رفت

اتاق سرهنگ کاری از گروه هنرهای نمایشی کاما به نویسندگی، تهیه کنندگی و کارگردانی اسماعیل راد در سالن اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان سپیدان از ۱۲ بهمن ماه الی ۲۲ بهمن ماه به صحنه رفت.

|

نگاهی به نمایش سیاه بازی «خواستگاری کتی ۲۰۲۰»

سیاه بازی در خاطره ابوریحان
نگاهی به نمایش سیاه بازی «خواستگاری کتی ۲۰۲۰»

سیاه بازی در خاطره ابوریحان

نمایش سیاه بازی «خواستگاری کتی ۲۰۲۰» به نویسندگی و کارگردانی علی ثابت در تماشاخانه ابوریحان میزبان علاقه مندان است، نوید جعفری کارگردان و منتقد تئاتر و سینما در یادداشتی به نقد و بررسی این نمایش پرداخته است.

|

نظرات کاربران