پشت پرده ی حریر
نقدی بر چیستی و چرایی و چگونگی اجرای نمایشنامه مکبث به کارگردانی دکتر علیرضا بنیادی به قلم حمید نشاط
حمید نشاط؛ هنگامی که میخواهیم چیزی را عیان کنیم نیاز است که آن را به چشم دیده باشیم، به چشم و بدون واسطه و بدون چیزی که دیدن را مختل کند؛ اما هنگامی که آن چیز پشت پردهای از حریر پنهان است چگونه میشود عیانش ساخت بیآنکه یا با ملاطفت پرده را کنار بزنیم و یا اینکه با خشونت آنرا بدریم؛ نمایش مکبث چیستی و چگونگی و چرایی آن در پس پردهای از حریر مستور ایستاده است و ما شمایی از شمایلی زیبا را بر پرده میبینیم بیایید تا این پرده را باهم کنار بزنیم:
در باب متن به نمایش در آمده به دلیل وسعت آن تنها به یک نکته بسنده میکنیم و آن اینکه هر اثر هنری از آثار ادبی تا بصری کالایی فرهنگی است؛ و برای ارائهی آن به فرهنگ دیگری باید بن مایه و ماهیت اثر را به اختیار در آورده، سپس ریختار آن را متناسب آنچه در فرهنگ مقصد با آن ماهیت در هماهنگی است همگن نموده و دست به ارائهی آن بزنیم. بیشک هنگامی که مکبث شکسپیر بدون هیچگونه تغییر ریختار و تنها با بازگرداندن آن به زبان فارسی به صحنه میرود، میتوان چنین نتیجه گرفت که اتفاق انتقال فرهنگی که در اصطلاحشناسی نمایش به آن دراماتورژی میگوییم رخ نداده است. برای درک بهتر این رخداد میتوان آثاری همچو مجلس شبیهخوانی ژولیوسسزار اثر اصغر گروسی و یا هملت اثر آرش دادگر را از نظر گذراند و در این مقام قیاس چیستی آن رخداد برما عیان میشود تا عدم حضور این رخداد را در مکبث جناب بنیادی بهتر دریابیم.
اما در باب کارگردانی این اثر: اگر کارگردان را شخصی بدانیم که وظیفه دارد، یا میخواهد متنی را که در اختیار وی قرار دادهشده با ریزترین جزئیات بر صحنه حاضر یا واقع کند میتوان قوتها و در عین حال کاستیهایی را در این باب برشمرد : بیان صحیح و زیبای جملات متن توسط بازیگران که همگی صداهایی رسا و گوش نواز داشتند و به خوبی عیان بود که کارگردان در راستای به کارگیری صحیح آوای ایشان با ساختن لحن و آموزش روش صحیح بیان دیالوگ در راستای طمطراق یافتن آنچه به بیان در می آید تلاش بسیار کردهاست؛ که نمایش را بسیار شنیدنی میکرد و شاید همین نکته باعث شده بود تا موومانهایی که به میزانسن کلی اثر میانجامید، بسیار خطی و قراردادی جلوه کند؛ اما در این میان هرگاه که چشم خسته میشد و از دنبال کردن خطوط و مومان گاه ایستا بازمیماند انتخاب موسیقی صحیح و به جای کارگردان چشمان خواننده را به واسطه شنیدن اصوات هوشیار میکرد تا از ادامه داستان باز نماند.
طراحی دکور اگر چه در راستای هدف کارگردانی به پر طمطراق شدن صحنه کمک شایانی میکرد؛ اما کاملاً غیرکاربردی مینمود؛ در این میان نباید از یاد برد که اجرای عین به عین نمایشنامه کار بسیار سخت و طاقت فرسا بودهاست که جناب بنیادی در آن توفیق یافتهاند. اما اگر در خلاف نظرگاه بالا کارگردانی را روندی خلاقه در مواجهه با متن بدانیم حتی کورسویی از این عمل را در اجرای جناب بنیادی نخواهیم یافت.
اکنون به سراغ بازیها برویم: به جز دوبازی بهنام مرادی در نقش دربان و حجت دهبان در نقش پزشک اسکاتلند که با حضور صحنهای انجام گرفت و به رغم نقش کوتاه ایشان بسیار چشمنواز و درخشان نمود بقیه بازیها نیز بسیار گوشنواز بودند و توانستند مخاطب را با شنیدن آثار شکسپیر آشنا کنند. در اینجا شاید این سوأل برای مخاطب این نقد پیش آید که چرا دو بازی مذکور را دارای حضور صحنهای دانستیم و در مقابل اینگونه بازی چه گونهای قرار دارد؟ پاسخ آنکه بازیهای دیگر مکانیکی و تصنعی بوده و آنقدر بازیگران درگیر دیالوگها و بیان صحیح آنها و رعایت میزانسن بودند که عمل را به شکلی مکانیکی بر اساس حفظیات انجام میدادند و نه با انگیزشی درونی که به حضور صحنهای میانجامد.
درمورد طراحی نور شاید اگر دقت بیشتری به خرج داده میشد و نورهای موضعی به شکلی کارآمدتر مورد استفاده قرار میگرفتند، تصاویر طرح شده کمتر چشم را خسته میکرد. در این میان باید اذعان داشت طراح و مجری گریم رنگی بیانگرانه به اثر بخشیده بود.
لیکن در باب طراحی لباس باید یادآور شوم که با شوکتخواهی کارگردان در هماهنگی بود؛اما طرح یک سوال به نظرم ضروری میرسد آیا مردمان اسکاتلند در زمانی که شکسپیر در مکبث آنها را تصویر میکند لباسهای اینگونه میپوشیدهاند؟
درنهایت و پس از کنار رفتن آن پردهی حریر بافته از رنگارنگی صداها و جلوههای بصری میتوان مکبث را به عنوان یک اجرای موفق پوپولیستی در نظر آورد و وجود آنرا برای آشنایی عموم مردم با متون شکسپیر در زمانهای که خواندن این آثار -الا بهاجبار و آن هم تنها در اقشار دانشگاهی- بسیار رو به افول نهاده واجب دانست چرا که آن آگاهی که شکسپیر به ما ارزانی میدارد از لونی دیگر است.