(نقدی بر آنچه در تئاتر نقاب میگذرد
نیست دراقلیم کسی اینهمه بیهمنفسی
تئاتر فارس_حمید نشاط، منتقد هنری به مناسبت انتخاب چهره هنر انقلاب اسلامی در فارس در یادداشتی به اجرای نمایش نقاب اثر بهرام میرزایی یکی از کاندیداهای این دوره پرداخته است.
بهرام میرزایی کارگردانیست که با وجود عامدانه نادیده گرفته شدن از مسیرش جدا نشده و به آنچه میخواسته بگوید وفادار ماندهاست و این تنها دلیلیست که مرا وامیدارد تا سطوری را به نقد نقاب بپردازم:
نخستین نکتهای که باید دانسته شود و بیشک مخاطب بر آن وقوف دارد از محتوا به شکلمان رسیدن در آثار میرزاییست. آنچه از تکامل چهار اثر اصلی وی برمیآید و حد آن نقاب را میسازد پرداختن به شهداییست که به گونهای حذف و فراموشی عمدی دچار شدهاند(هرچند نام ایشان نام خیابانی یا اتوبانی شده باشد).
شکلمان آثار برساختهی میرزایی در طی این چند سال به گونهای از وضعیت گمشدگی رسیده است اما این به چه معناست:
پرداختن در ابتدا به نور و سپس وسایل صحنه و آرایش آن نخستین تجسم این گمشدگی را روشن میسازد:
نور در لحظاتی ک نشانهی رابطه میان بازیگر و مخاطب است عمومی و در لحظاتی ک رابطه درونیست محدود میشود و نشانههایی ک در وسایل مورد استفاده با حداکثر حداقلگرایی ممکن خواستهاند وظایف نمادین داشته باشند شاید نخستین چیزهایی باشند ک رد گمشدگی و فراموشی عمدی روایت درون صحنه را در شکلمان اثر به رخ مخاطب میکشد و در تلاشی مضبوحانه میکوشد با رسوخ به ناخودآگاه جمعی به پیدایی برسد.
بازیگری که هردمی نقشی متفاوت را به عهده گرفته و در صحنهای خالی با هیچی نیمه مطلق دست به گریبان است - اگرچه بازیگر این کنش را بسیار متوسط و با حضور صحنهای ناقص میسازد - دیگر نشانهایست که باز هم در روندی مایل به نماد میکوشد تجسد گمشدگی و فراموشی عمدی باشد.
در پس این دو تنظیم موسیقی که از قطعیت لحن خودداری میکند نیز در همین راستا حرکت کرده است.
در اینجا وضعیت کارگردان که وظیفهی هماهنگی این همه را داشتهاست بسیار روشن و واضح برای مخاطب شکل میبندد. گونهای ندانمگرایی عمیق کارگردان را واداشتهاست تا این تصویر کولاژ شده را به مخاطب ارائه دهد.
اما اصلیترین و بنیادیترین مطلب که به این شکلمان انجامیده متن است که از شهیدی به عمد فراموش شده سخن میگوید. شهیدی گمشده در برگهای تاریخ. این بار بجای فرشتگان شهید یک انسان است.
متن را به عمد ناتمام میگذارم...