در حال بارگذاری ...

بک تو بلک، احضار تاریکی

تئاتر فارس_ مریم سعیدیان_ تئاتر بک تو بلک به نویسندگی و کارگردانی سجاد افشاریان پس از اجراهای موفق در تهران و چند اجرا در شیراز همچنان مورد استقبال مخاطبان است، مریم سعیدیان هنرمند و کارشناس تئاتر به این نمایش پرداخته است.

بک توبلک اثر جدید سجاد افشاریان در قامت نویسنده، کارگردان و بازیگر است که اینک در آستانه ی پایان فصل دوم از اجراهای خود، در شیراز قرار دارد.

بک تو بلک مردی به نام «علی» (با بازی سجاد افشاریان) را روایت میکند که بخاطر پرونده ی بی فرجام و باز سیاسی ـ ضبط کردن مصاحبه با مردم و انتشار آنها ـ در زندان محبوس است و با مخاطب خود در باب تنهایی اش سخن میگوید. 

او فقط دو همراه دارد: حیدر (با گویندگی مهدی زندیه) و سورمه (با گویندگی نیکو بستانی). «حیدر» دوست او ـ که به مجرد فهمیدن اینکه «علی» میخواهد در زندان خودکشی کند، خودکشی می‌کند ـ و «سورمه» همسر او که درحال حاضر باردار است.

«علی» نه قرار است در باب جریانات دستگیری اش حرفی بزند و نه در باب زندان و نه حتی در باب زندگیِ شخصی اش؛ او تنها از خورده امیدها و حقوقی حرف میزند که میداند تاریخ ماندگاریشان کوتاه ـ به حد یک شب تا صبح ـ است؛ تراژدی ای که در هر بزنگاه بدون تعلیق یا عناصر غافلگیرانه ای مخاطب را دعوت به اختتامی با مضمون «مرگ» میکند. 

ورود تماشاگران و همهمه ی یکایک شان با نریشن ابتداییِ نمایش یکی می‌شود تا از خلالِ تمامی حرفها و صداهایی که یا شنیده می‌شوند یا نشنیده می مانند، «علی» را به مدت 70 دقیقه بشنویم.

صحنهی نمایش به واسطه‌ی ایجاز و نشانه‌های بکارگرفته خود در تلاش بود ایده ی «فضای خالی» پیتر بروک را اعمال کند: صحنه، مستطیلی است که با نوار سفیدی در وسط سالنِ نمایش تعبیه شده تا به نوعی زندان را تداعی کند؛ و تنها اکسسوار حاضر یک چهارپایه چوبیست که می‌توانست به فراخور کاربردهای قراردادیای که در طول نمایش به آن الحاق شده بود، طراحیِ منحصربفردی داشته باشد: چهارپایه در جایی نقش زمان / ساعت را برعهده دارد، جایی نقش تلفن، جایی نقش ضبط صوت و... نریشن ها که بعضاً درخدمت طراحی صحنه بودند (که به نوعی دراماتیک کردن صوت محسوب میشود)، گاهی ما را به وسط اتوبان میکشاند، گاهی زندان را تداعی و گاهی زن سرخپوش میدان فردوسی تهران را احضار میکرد و تلاقیِ صدای گرم «حیدر» و «سورمه» با صحنه‌ی خالی از حضورشان، تخیلی دلچسب را برمیساخت که هر مخاطب در ذهن خود تمامیِ صداها را مکان مند و تصویری میکرد.

برای به صحنه آوردن یک اثر نمایشی، ده ها سبک و فرم پیشرو قرار میگیرد که میشود به اقتضای اثر، سبک و فرم مناسب را اتخاذ کرد و چه بسا تفاوت هر خالق اثر هنری با خالقی دیگر در گروِ همین انتخابها خواهدبود؛ بنابراین آنچه که تماشاگر را به سمت اثری میکشاند همانا کشف شیوه ی اتخاذ شده ی کارگردان و سپس بازیگر است. 

در اینجا سؤالی مطرح است که آیا تئاتر بنابه تعاریفی که در سده ی اخیر به خود گرفته است تنها می‌بایست به عنصر شنیداریِ خود بسنده کند؟ آیا این انتظار از تئاتر پذیرفتنی نیست که شاهد شخصیت و روایتی باشیم که در مجموعهای از کنشها «تماشایی» میشوند؟ صحبت ما بر سر اَشکال جدید هنرهای اجرایی و مفهومی نیست چرا که بک توبلک نیز داعیه ی چنین سنتی را ندارد؛ این اثر پیش از آنکه انتظارات بدیهیِ مخاطب خود را برطرف کند، میل نویسنده ـ کارگردان را برای استمرارِ شیوه ی همیشگیِ خود که همانا نوعی روایتگری است، مرتفع ساخته است و بنظر میرسد تلاش کارگردان برای تصویری کردنِ آن حجم از دیالوگ / مونولوگ ناکام میماند. در این اثر نه شاهد سبکی مشخص و دقیق در کارگردانی بودیم و نه بازیگری پرچمدار شیوهای مُدوّن بود. اما ناگفته نماند که سجاد افشاریان در این اثر در قامت بازیگر، صحنه های درخشانی را رقم زد اما این صحنه ها بدلیل نداشتن خط اتصال با صحنه های دیگر، نمیتواند بازی را بی‌نقص قلمداد کند. در آغاز نمایش، «علی» در یک مسیر خطیِ مهندسی‌شده وارد صحنه‌ی مستطیلیِ نمایش میشود و پس از آن در طول نمایش پاها و دستان خود را در حالتی قرار داده که نشان دهد این فلج بودگی برای رنج هایی است که در زندان دیده، که نکته اینجاست بازیگر بدون مشخص کردن خطوط بازیگری اش در عرض یک دقیقه، از رئال وارد سوررئال میشود! بدون آنکه دلیل اش برای مخاطب مشخص شود. (سوررئال منظور شیوه ی مهندسی شده ی میرهولدی است که میشود بدن فراروزمرهی شخصیت «علی»، راه رفتن خطی او و چرخاندنِ روباتیک گردن در جهات مختلف و... را در ذیل آن قرار داد.)

اگر از این فصل بگذریم، شخصیتها نیز آنگونه که می‌بایست پرداخت نشده بود؛ اگر هدف نویسنده عدم پرداخت به شخصیت بود، آن رنگ و لعابی که به هر کاراکتر بخشیده، حشو جلوه میکند: برای مثال وقتی مشخص میشود حیدر کجا کار میکند.. وقتی در مورد پدر سورمه حرف به میان میآید... وقتی از جنوبی صحبت کردن علی حرف میزنند و... همهی اینها کوتاه و جزئیاند و نمیتواند به مخاطب این اصل را انتقال دهد که پرداخت شخصیت به فراخور سبک اتخاذ شده، صورت نمیگیرد کما اینکه با بکار بردنِ ترانه‌ی «علی کوچیکه» این اصل را کنار گذاشته و اتفاقاً درصدد شخصیت سازی است و یا در جایی دیگر از نمایش بخشهایی از شخصیت «علی» باز میشود که متناقض اند: در شب عروسی اش آنچنان مست شده که در وسط اتوبان میرقصد و کمی بعد آیات قرآن و زیارت عاشورا را از حفظ و با تسلط به زبان میآورد و این خاکستری نشان دادن یک شخصیت نیست! بلکه همنشینیِ نادرست این دو تضاد، برداشتی نامتجانس را منتج میشود.

لباس «علی» به خوبی انتخاب شده: پیراهنی به رنگ سفید که با تمام صحنههای نمایش همخوانی و تناسب دارد؛ هم میتواند برای شب عروسیِ «علی» مناسب باشد و هم برای لحظهی مرگ «علی»؛ هم نشانه ای برای پاکی و قداست «علی» ـ در صحنهای در شمایل یک پیامبر با خدا دیالوگ میکند ـ و هم نشانهای برای مقابله با تاریکیِ موجود. بروشور نمایش نیز با فونت فارسی روزنامه، به درستی طراحی شده تا با پیشینهی شخصیت «علی» همخوانی داشتهباشد.

و اما تاریکی: «Back to Black» نام آلبوم و ترانه ای از یک خواننده ی بریتانیایی به نام ایمی واینهاوس است که از خلال نقل یک رابطه ی شکست خورده، خود را به سمت «تاریکی» و به تسامح «مرگ» دعوت میکند، بک توبلکِ افشاریان نیز درصدد بود تمام اشخاص حاضر و غایب را به تاریکی بکشاند: «علی» به بوسه (دخترش) که هنوز بدنیا نیامده، میگوید: "تو همونجا بمون؛ وقتی بدنیا میای بدبختی شروع میشه." گرچه نمایش سر از نوحه های بخشو درمیآورد و خبری از ترانه ی واینهاوس نیست ولی قرابت فرجام هر دو اثر میتواند حائز اهمیت باشد. فرو بردن مخاطب در تاریکیِ مطلق و همزمان شنیدن نریشن ها به همان اندازه تأثیرگذار است که پایان نمایش بود؛ شخصیت نمایش که مرگ را با تاریکی یکی میداند، سرانجام با مرگِ خود، تاریکیِ بیش از پیش عمیق شده را به مخاطبِ نشسته در سالن تقدیم میکند و آنها را به مدت سه دقیقه در تاریکی و سکوت نگه میدارد.

مریم سعیدیان

کارشناس و کارشناسیارشد نمایش از دانشگاه هنرتهران

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران (1)